با سلام و تشكر از اينكه به وبلاگ بنده آمديد.
در اين چند وقت كه در شهر پرت زندگى و كار كردم، بسيار از زيبايى هاى اين شهر آرام لذت بردم و فكر كردم و خلاصه فكر ميرزا جلايى پيدا كرد. اولين چيزى كه ياد گرفتم اين بود كه زندگى آرام در خارج كشور فقط و فقط به داشتن يك شغل با ثبات و قابل اعتماد و متداوم بستگى دارد. سيستم اينجا طورى طراحى شده است كه اكثر مردم از معلم و استاد دانشگاه گرفته تا لوله كش و برقكار، همه در قشر كارگرى و يا همان كارمندى خودمان زندگى ميكنند. تا زمانيكه آب باريكه اى در زندگيشان جريان دارد، خوش و خرم هستند و چرخ زندگى روان و زيبا ميچرخد. اما واى از زمانى كه اينجا بيكار شويد. زندگى شما رسما تعطيل ميشود و قبض ها و بدهى ها يكى پس از ديگرى ميشود غوز بالاى غوز. براى همين است كه اين كفار از خدا بيخبر، برخلاف مومنِ هم وطن!، بيشتر از اينكه دنبال پول باشند به دنبال يك كار امن و آرام هستند زيرا ميدانند پول خوشبختى نمى آورد ولى نداشتنش حتما بدبختى مى آورد. از اين رو اكثرا آنقدرى به دنبال پول هستند كه چرخ زندگيشان بچرخد نه آنقدر كه بخواهند براى نوه و نتيجه شان هم بگذارند، چه بسا كه سيستم اجتماعى چنين نمى طلبد. بر خلاف شرايط ناپايدار ايران خودمان كه بايد براى هفت پشت آنطرف تر نيز بگذارى.ا
از اين مطالب كه بگذريم سخن دوست خوش تر است. سال 2016 به همراه دوستان به محلی دیدنی به نام نیونورسیا در 132 کیلومتری شمال پرت رفتیم. یک شهر کوچک که دارای یک حوزه علمیه و یا مدرسه دینی قدیمی می باشد. در مسیر از مزارع سرسبز کانولا عبور کردیم. خیلی خوش گذشت. اکنون این محل به یک میراث فرهنگی برای این شهر تبدیل شده است که در داخل آن یک رستوارن آماده پذیرایی از شما نیز است. وقتی به این بنا میرسید از اینکه یک چنین بنا و تجهیزاتی در این مکان دورافتاده قراردارد شک می شوید. اولین چیز توجیه اقتصادی و غیره ساخت یک چنین تاسیساتی در این مکان است. قابل توجه اینکه این شهر تننها شهر مخصوص راهبان در استرالیا می باشد. به عبارت دیگر این شهر همان شهر “قم” خودمان است در ایران. یعنی پایه و اساس تاسیس آن مدرسه راهبه ها بوده است و خلاص.
گویا این مدرسه دینی و یا حوزه علمیه در اوایل قرن بیستم تاسیس شده است. این بنای 100 ساله برای استرالیای جوان خیلی تاریخی است. مثل اینکه در ایران بگویید این بنا 500 سالش است! در این مدرسه هم مثل اکثر مدارس علمی دیگر به کلی بچه دختر و پسر تجاوز شده است و تا آنجا که ویکیپدیا نوشته است چیزی در حدود 65 مورد از این تجاوزات جنسی گزارش شده است. مطمئنا این آمار بسیار بالاتر از این است اما چه بسیار نوجوانانی که اصلا تجاوز به خود را گزارش نکرده اند. اصلا گویی در اینجا کلیسا و مدراس دینی می سازند به هدف تجاوز به کودکان و نوجوانان و مسائل آشنایی که از بارها درباره سردرمداران مذهبی شنیده ایم آن هم در لوای “مذهب”.ا
از مسائل حاشیه ای این مجموعه که بگذریم نفس تاسیس این بنا در این محل دور از مرکز شهر برایم جالب است. کمی تامل کردم که چگونه اینجا شکل گرفته است. یک سناریو آمد به ذهنم. اوایل قرن بیستم است. یک گروه مذهبی به دنبال جایی برای ریشه دواندن میگردند. در شهر کلیسا است و مردمی مذهبی و نسبتا روشنفکر. جایی برای ایجاد یک مجموعه “مکتبی” نیست. به سمت شمال رهسپار می شوند. با یک خان آشنا می شوند. با خان که زمین های بسیاری در شمال شهر دارد وارد مذاکره میشوند. به او میگویند تو اندکی زمین به ما بده تا ما مجموعه ای در آن بنا کنیم. ما هم کاری میکنیم که زمین های تو رونق بگیرد. مثل همان داستان قدیمی خودمان در ایران که یک کشاورز از خواب بلند می شود و میگوید من خواب فلان امامزاده را دیدم و خلاصه در زمین بی حاصل کشاورزی خود یک امامزاده بنا میکند و خلاصه یک شبه صاحب یک چاه نفت در مزرعه کهنه خود میشود. به نظرم این داستان در اینجا هم حتما خریداری داشته است که چنین مجموعه این در این مکان شکل گرفته است. در هر صورت این داستانی بیش نیست که در یک لحظه از ذهن فعال میرزا عبور کرد و بس. مننبع موثق ندارد. علی ایحال رفتن و گشت و گذار در این مکان زیبا بسیار جالب بود و جای دوستان خالی. خدا همه اون راهبانی رو هم که اینجا رو تاسیس کردند بیامرزد و از سر تقصیرشان بگذرد انشاءالله.ا
با تشکر
میرزابنویس
Comments