با سلام و تشکر از اینکه به وبلاگ بنده اومدید.ا
به قول حافظ علیه السلام، الا یا ایها الساقی، ادر کاسا وناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاده مشکلها! وقتی مطلب میرزا با این بیت حافظ شروع شود، دیگر تا آخر قصه را خود می توانید حدس بزنید. پس از سفر به استرالیا، چندوقتی بود که می خواستم یک پست درباره مهاجرت، توهم خوشبختی ما ایرانیان از مهاجرت به خارج، دلایل مهاجرت و غیره برایتان بنویسم؛ اما خستگی و بیکاری و خوددرگیریهای ناشی از مهاجرت مجال را از میرزا گرفته بود. سختی های زندگی در ایران و مشکلات جوانان و انگیزه آنان از مهاجرت را در پستی تحت عنوان سفرنامه به ایران برایتان نوشتم تا یادمان باشد که اصولا جوانان چرا تصمیم به ترک وطن و خانواده میگیرند. در پستی دیگر تحت عنوان شهر پرت، پلان اول سعی کردم برخورد خود را با شهر پرت به تصویر بکشم. در این پست نیز می خواهم از ورای عکسهای زیبای شهر پرت، داستان مشکلات و مصائب از پیش تعیین نشده مهاجرت را به تصویر بکشم تا یک پست تلخ و شیرین در کنار هم داشته باشیم.ا
داستان مهاجرت داستانی است که اصولا با یک شک بزرگ آغاز می شود و سوالات مختلفی را در ذهن مهاجر برمی انگیزد. سوالاتی مانند اینکه آیا پاسخ و راه حل مشکلات زندگی در ایران واقعا مهاجرت بود؟! اکثر مهاجران جوانانی هستند که بعد از مهاجرت به قشر کارگری کشور مقصد و با حقوقهای نه چندان بالا ملحق می شوند. معمولا مهاجرت همراه با تنزل شغلی، درآمد و جایگاه اجتماعی همراه است، مگر برای آن دسته از عزیزانی که به بیشتر به عنوان پناهنده وارد یک کشور دیگر میشوند. در اینجا سابقه حرفه ای شما، به صورت غالب نادیده گرفته میشود و بهانه های مختلفی از قبیل نداشتن تجربه کار بومی، کاریابی را برای شما سخت می کند. در بسیاری از موارد مدارک تحصیلی خود را باید پنهان کنید، چرا که اصولا بازار کار از افرادی که دارای مدارک تحصیلی بالا هستند واهمه دارد. مدرک تحصیلی بالا یعنی کارمند/کارگر گرانتر و حقوق بیشتر و شانس کاریابی سخت تر. جمع این دو برای ما ایرانیانی که معمولا مدارج علمی بالایی داریم، تبدیل به یک کابوس می شود. یعنی یک کارمندی که مدارک علمی بالایی دارد اما تجربه کار بومی ندارد. به این ترتیب برای وارد شدن به بازار کار اینجا باید، سطح توقعات خود را تاجای ممکن پایین بیاورید، مدارک تحصیلی و سوابق کاری خود را کنار گذاشته و به اصطلاح از صفر شروع کنید، آن هم نه در سن 20 سالگی، بلکه در سن 35-40 و یا 45 سالگی!ا
گفتن این مطلب آسان است اما مگر هویت یک فرد را چه چیز شکل می دهد. آیا غیر از این است که تحصیلات شما، سوابق کاری شما و تجربیاتی که در زندگی به دست آورده اید، قسمتی از هویت شما را می سازند؟ پس کنار گذاشتن مدرک تحصیلی و سوابق کاری، فقط کنار گذاشتن یک کاغذ پاره و حذف چند خط از رزومه نیست بلکه به مخفی کردن یکسری از ابعاد هویتی مهاجر تبدیل می شود. زمانیکه مهاجر به این مساله واقف باشد و آگاهانه مشکلات هویتی ناشی از مهاجرت را نظاره گر باشد، می تواند آنرا کنترل کرده، از آن استفاده کند و خود را با آن وفق دهد. در این صورت،این مساله در ابتدا به یک امر طبیعی و قابل بازگشت به نظر می رسد که در طول زمان شاید بتواند آنرا جبران کند. اما بسیاری از مهاجران هستند که نسبت به پیامدهای طبیعی مهاجرت غافل هستند، به خصوص افرادی که مهاجرت اولین رویارویی آنها با زندگی خارج از کشورمی باشد تبدیل به پزشک/مهندس/مشاور/وکیلی می شوند که به خاطر به رسمیت شناخته نشدن سوابق کاری و مدارج علمیش، حرفه خود را کنار گذاشته و سر از سمت سکیوریتی و دربانی ادارات و معمالات ملکی و غیره در می آورد.این امر به خصوص برای اقشاری که حرفه آنها با رجیستر شدن و ثبت در نظام مهندسی، نظام پزشکی، نظام حقوقی و یا علوم انسانی و مشاوره و غیره سروکار داشته باشد دوچندان می شود. اصولا جوامع پیشرفته دکتر و مهندس نمی خواهند. برق کش و لوله کش می خواهند و جای تعجبی هم نیست که مهندسی و پزشکی ما را به رسمیت نشناسند.ا
هویت هر فرد را محل زندگی فرد، محل رشد او، دانشگاه او، تحصیل و رتبه دانشگاهی او، کار و دوستانش می سازند که با مهاجرت بسیاری از آنها دچار آسیب می شوند. داستان هویت مهاجر، داستانی بسیار پیچیده است. البته برای افرادی مانند میرزا که تجربه تحصیل در یک کشور پیشرفته مانند انگلستان را داشته اند داستان کمی متعادل تر از این است. میرزا یک فرمول برای زندگی در خارج از کشور ساخته است. اصولا وقتی یکبار از کشور خارج می شوید یاد میگیرد که هدف خود از خارج شدن از کشور را الزاما مهاجرت طولانی مدت قرار ندهید چون ممکن است واقعیت خارج با تصویر ذهنی شما از خارج متفاوت باشد که هست. بلکه به جای تصمیم مهاجرت بهتر است زندگی کوتاه مدت در کشور مقصد، تجربه کاری بین المللی، گرفتن ویزای دائم و یا پاسپورت و غیره را به عنوان اهداف کوتاه مدت و یا میان مدت خود قرار دهید. به این صورت شک ناشی از مهاجرت کاهش می یابد و مسیری که در آن قرار دارید را به عنوان یک مسیر ارزیابی تلقی می کنید. ارزیابی اینکه آیا می خواهید بمانید یا خیر. بدین ترتیب برخورد اول شما با مهاجرت اندکی شیرین تر شده و همیشه راه برگشت و یا پیشرفت برای شما باز است و هرکدام را ادامه دهید به جلو حرکت کرده اید، چون اصولا تا زمانیکه تصمیم بر مسقتر شدن در کشور مقصد را نداشته باشید، مهاجرتی صورت نگرفته است. اما این داستان برای بیشتر مهاجرینی که، مهاجرت برخورد اول آنها با زندگی خارج از کشور می باشد داستانی متفاوت و چه بسا همراه با شک فرهنگی، یاس و ناامیدی، سرگشتگی و چون و چراهای بسیار باشد. در بسیاری از موارد حتی اگر نخواهید شغل خود را عوض کنید، زندگی مبتنی بر کارت اعتباری و بدهی های بانکی و پرداخت آنها، شما را وارد می می کند مدارج کاری و تحصیلی خود را ببویسید و کنار بگذارید و به دنبال دیناری همچون اسب تازی بدوید.ا
ای کاش داستان مهاجرت نیز به زیبایی عکسهای فوق بود. اما راه حلهایی که میرزا برای کاهش تنشهای ناشی ازمهاجرت کشف کرده است نیز بد نیست بصورت کاملا تلگرافی در اینجا ذکر شود. راه حل اول همانی بود که در بالا گفتم. نگاه کوتاه مدت و نگاهی بررسی مآبانه به مساله است. راه حل دوم مکالمه تصویری روزانه با اقوام و دوستان در ایران است. بدین صورت بعد فاصله کاهش می یابد. راه حل بعد داشتن سرگرمی شخصی است، ساز بزنید. تار و ستار بزنید. قرار نیست حسین علیزاده شوید. قرار است با خود خلوت کنید. اگر نمی توانید ساز بزنید، ساز گوش کنید و مانند میرزا وبلاگ بنویسید. هموراه به خود یادآورد شوید که به علی آباد کتول نیامده اید، بلکه به یک کشور پیشرفته آمده اید و سوال بپرسید که چگونه می توانید در راه پیشرفت حرفه ای و شخصی از این کشور استفاده ببرید. واقعا اگر مهاجرت و یا زندگی طولانی مدت در یک کشور خارجی قرار نیست برای شما دست آوردی داشته باشد همان بهتر که عطائش را به لقائش ببخشید. دوست پیدا کنید. البته من خود با تعداد زیاد دوست موافق نیستم. دوست کم اما با کیفیت داشته باشید. و خلاصه آگاه باشید و داشته های خود (سلامتی/سایه والدین و …) را ببینید و بهوش باشید که شما زنده اید و تحرک از جمله مهاجرت از بارزترین خصوصیات یک جاندار زنده است.ا
پیروز و موفق و شاد باشید و بدانید که این سه به موقعیت جغرافیایی محل زندگی شما ربطی ندارد!ا
میرزا بنویس
Comments