top of page
Writer's pictureOmid Rismanchian

سفرنامه پراگ؛ قسمت اول

با سلام و سپاس از اینکه دوباره به وبلاگ من اومدید

امروز 24 جون 2011 هست و من تازه به پراگ رسیده ام. بعد از کلی گشت زدن و عکس گرفتن، گفتم یک پست درباره این تجربه خوب از سفر به دور اروپای شرقی برای شما بزرام. اولین چیزی که در این شهر مانند همه شهرهای اروپایی دیگری که سفر کرده ام جلب نظر کرد نه ساختمانهای زیبایش بود و نه آثار تاریخی این شهر. بلکه فضاهای سرزنده شهری آن بود. پیاده روهای فراخ و پذیرای عابرپیاده، قهوخانه های کنار پیاده روها، درختانی که با بهترین تمهیدات درکنار خیابان کاشته شده اند و در این شهر تابستانی گوشه سایه ای را برای شهروندان فراهم می کنند. اگر بخوام پیام تمامی شهرهای اروپایی که دیده ام را برایتان در یک جمله بگویم می شود (احترام به حقوق و شان و منزلت شهروندی). همه چیز در خدمت شماست. شما در خدمت کسی نیستید. همه چیز شفاف است. کسی برای شما فیلم بازی نمی کند و شما هم برای کس دیگری فیلم بازی نمی کنید. امروزبعد از ظهر وقتی به این شهر ورشکسته که نه منابع طبیعی خاصی برای فروش دارد و نه جمعیت جوان با انگیزه، وارد شدم فکر کردم مردم این شهر چطور زندگی می کنند و یک سناریو ذهنی برای خودم ساختم. گفتم حتما صبح که از خواب بلند می شوند حمام می روند و صبحانه هر آنچه دوست داشته باشند می خورند و نه هرآنچه بازار به آنها عرضه کند. لباس خود را طبق سلیقه خود (ونه دیگری!) و در آرامش خیال و اطمینان از انتخاب و سلیقه شخصی خود می پوشند و قدم زنان سرکار خود می روند و سعی می کنند چرخی از این مملکت ورشکسته را به حرکت در آورند. خلاصه آنچه هست آرامش ذهنی نسبی شهروندان است. اگر ناآرامی ای هم باشد منوط به مشکلات اقتصادی یک کشور ورشکسته با سابقه جنگ است و نه بیش. نه قالی دارند و نه قولی. کلا با این همه فرهنگ و تاریخ ادعای خاصی هم ندارند. در عوض سعی می کنند درآمدزایی شهرهای خود را به هر نحوی از انحاء که شده بالاببرند و چه درآمدی بیش از جلب کردن جهانگرانی مثل من و وادار کردن آنها به ولخرجی در این شهر زیبا. اما در مورد بنده کول خونده اند. دانشجو را چه به ول خرجی. علی ایحال چند عکس ببینید تا برگردم.

سیل جمعیت را ببینید. جمیعت بی خیال، بدون استرس، ریلکس؛ در یک کلام آمده اند حال بکنند و بروند. اولین سوالی که به ذهن می رسد این است که چرا در یک کشور اینقدر جهانگرد وجود دارد و در کشوری دیگر خیر. مگر آن کشورها در و دیوار قدیمی و خشت و گلی برای عرضه ندارند؟ جواب من به این سوال سطح تعاملات اجتماعی و قابلیت استقبال عمومی از جهانگردان می باشد؛ جهانگرادنی با خواستها و سلائق مختلف. یعنی در کشوری که تحمل دیگری کم است و قومی نمی تواند قوم دیگر را تحمل کند، مسلما تحمل جهانگردانی با سلائق، خواستها، تفریحها و انتظارات مختلف نیز کم می باشد. در این شهرها نه افکار عمومی فضاهای شهری ای را که تعاملات آنها را تسهیل کند می طلبد، و نه سیاستهای شهرسازی تمایلی به ساخت چنین فضاهایی برای ترغیب این تعاملات اجتماعی دارد. و این یعنی یک پسروی عمیق. خوب، حال خود قضاوت کنید. وقتی شهری تعامل اجتماعی خاصی نداشته باشد، اسباب راحتی و انتظارات جهانگردانی با سلائق مختلف را فراهم نکند، و به جای خوش آمد گویی به جهانگردان دسته بیل وارانه با آنها برخورد کند، جهانگرد باید دیوانه باشد تا برای دیدن چهار ساختمان خرابه و تیر و تخته که عکس آنها را می تواند از اینترنت دانلود کند، به این شهر بیاید. نتیجه اینکه صنایع دستی در این شهر از رونق می افتد. شهر برای سرپا نگه داشتن فضاهای عمومی باید از کیسه دولت بدبخت و عوارض شهری مردم بیچاره خرج کند. خرده فروشی ها، مغازه ها و کسب و کارها آنقدر که باید و شاید رونق نداشته و به اصطلاح تخصصی اقتصاد شهری معنای خود را از دست می دهد. در عکسهای زیر میدان کهنه شهر پراگ را می بینید. چه چیز نظرتان را جلب می کند؟


اگر شما در این میدان ساختمان قدیمی خارق العاده ای دید، من هم دیدم! آنچه هست یک میدان است و میدان یعنی یک فضای خالی و احاطه شده با ساختمانهای قدیمی که شاید به خودی خود هم ارزش خارق العاده ای که من را از انگلستان به این شهر بکشاند نداشته باشد. اما در این میدان یک زندگی شهری به تمام عیار جریان دارد که مشابه آن را نمی توان در هر شهری یافت. و این زندگی این فضای خالی شهری را به مکان شهری و عرصه عمومی تبدیل می کند. کیوکسهای مختلف غذاپذی انواع و اقسام طرفندها را برای جلب مشتری بکار می برند و یک حالی به جهانگرد می دهند و یک پول در جیب خود می کنند و یک پولی هم در جیب شهرداری. هیچ کدام از این کیوسکها هم قدیمی نیست. این که بعضی سفسطه گران و مغلطه بازان (که در کشور ما هم الاماشاءالله کم نیستند) می گویند جهانگرد اگر بخواهد یک ساختمان 1000 ساله را ببیند راه خود را پیدا می کند و می آید، کشک است. یک کلام، ختم کلام. یک ساختمان 1000 ساله بهانه ای بیش نیست. بهانه ای که به درد تبلیغ های تلویزیونی می خورد، آنهم فقط برای جلب نظر جهانگرد که همین فردا تصمیم بگیرد سفری را به آن شهر یا کشور در برنامه تعطیلات خود درنظر بگیرد. مابقی داستان ارائه بهترین سرویس و تسهیلات به جهانگرد و وادار کردن آن به ولخرجی می باشد. که البته این هم منوط به آمادگی افکار عمومی برای تحمل دیگریست. آن هم جهانگردانی از همه جای دنیا و با خواستهای متفاوت که دربسیاری از موارد با خواستها و تمایلات ما هم راستا نیستند. هرکه فیل خواهد جور هندوستان کشد. مردمی که می خواهند پول سفر سفره خود و خانواده خود بگذارند و شهر خود را رونقی دهند باید برای این تنوع سلیقه نیز آماده باشند. و در آخر خلایق هرچه لایق. مردمی که توانایی چنین انعطاف پذیری ای را ندارند، همان بهتر که شهرشان نیز از اقتصاد فرسوده رنج ببرد.

امروز نه درباره پیاده روری و منظر شهری صحبت کردم و نه درباره امنیت در فضاهای شهری. نه درباره جزئیات تکنیکی فضای شهری و نه درباره کاشت مناسب درخت در فضای شهری. یک سوال ساده تمام ذهن من را به خود جلب کرده بود و سعی کردم آنچه در ذهنم گذشت در اینجا ثبت کنم و با شما در میان بگذارم. چرا بعضی کشورها جهانگرد دارند و بعضی دیگر از این نعمت درآمدزا تهی؟

یا حق

میرزا بنویس

5 views0 comments

Recent Posts

See All

Comments


bottom of page