top of page
Writer's pictureOmid Rismanchian

سفرنامه پراگ به وین

با سلام و تشکر از اینکه باز به وبلاگ من اومدید

امروز 27 جون 2011 است و من از پراگ با قطار به وین در اتریش آمدم. یکی از مواردی که نظرم را بسیار جلب کرد منظر تاریخی و فرهنگی این شهر است. اصولا اگر یک شهر با گذشته خود ارتباط نزدیکی داشته باشد و شما بتوانید ردپای تاریخ را با قدم زدن در شهر بخوانید، این شهر منظر فرهنگی و تاریخی مناسبی دارد. اما اگر شهری (که در ایران مثل نقل و نبات ریخته است) ارتباط خود را عمدا یا سهوا با تاریخ خود قطع کرده باشد و به اصطلاح کل سیستم کمر همت به زدودن تاریخ و فرهنگ از زندگی مردم بسته باشد، آنگاه آن شهر منظر تاریخی و فرهنگی خوانایی ندارد. این پست را به این مطلب اختصاص دادم. شاید از خود بپرسید با دیدن وین چه تاریخی در ذهن من مرور شد. اولین چیزی که به ذهنم آمد سفرهای متعدد شاهان قاجار به اروپا بود. چرا که اروپای شرقی معمولا مقصد بیشترین سفرهای این حضرات بوده است. من به شخصه با توجه به مطالبی که در تاریخ در مورد قاجار خوانده بودم اصلا از آنها خوشم نمی آید. یک عده پادشاه و حکمران که همچون دیگر حکمرانان دیکتاتور خود را منتصب به خدا می دانستند و هرگونه مخالفت با خود را در حکم و مخالفت با خدا. حکمرانانی که به مدت 250 سال مردم را در جهل مرکب نگه داشتند و چیزی به جز خرافات و کج فکری برای عرضه به ملت نداشتند و از این جهل و خرافات نیز برای مقاصد قدرت طلبانه استفاده می کردند. در استکانهای جواهرنشان چای نوش جان می کردند و هراز چندگاهی یکی از استانها و یا منابع کشور را مهریه یکی از زنان اروپاییشان می کردند. از این پادشاهان قجر (منتصب به خدا!) احمق تر، همان ملتی که منصوب بودن آنها به خدا و غیره را باور می کردند. همان بهتر که یکی یکی شهرها و منابع کشورشان خرج جاه طلبی های این حضرات بشود. باشد که آموزه آیندگان شده باشد! (خیر سرعمه شان) عمرا یادنگیرند. باز به این شاهان قاجار یک چندباری به اروپا آمدند! اما جالب است که اگر خر را در این بلاد کفر رها کنید اندکی روشنفکر می شود. اگر روشنفکر نشود، روشنفکر مآب می شود. اما نمی دانم حق تعالی مغز این پادشاهان (منتصب به خدا!) را از چه پر کرده بود که این همه سفر اندک تاثیری در فکر پرپهن شان نداشته است. به هرحال هرگز فکر نمی کردم که با دیدن شهری و قدم زنان در آن، سابقه تاریخی این حضرات در ذهنم مرور شود. فعلا یک چند عکس ببینید تا برگردم

نمی دانم چرا نام و نشان مکانها و اشیاء و غیره در ایران برای ما چندسالی است به یک داستان جنجالی تبدیل شده است. مثلا اینکه چرا باید ترجمه انگلیسی (هواپیمای جمهوری اسلامی) به انگلیسی بشود (ایران ایر) و یا در خود فرودگاه بگویند (هما؛ که مخفف هواپیمای ملی ایران) بوده است. و یا به قول یکی از دوستان عزیز که از قضا مسئول هم هست به جای واژه مجعول (فرار مغزها)  باید بگویند (مهاجرت اختیاری انسان) که از جمله حقوق اولیه بشر نیز می باشد. از قضا ما از حقوق بشر این یکی را خوب یادگرفته ایم. خلاصه گویا (هرکسی از ضن خود شد یار من) است این دیار. علی ایحال در گردش در شهر وین، با دیدن این نام و نشان کلی حال کردم و دلم هوای وطن کرد.البته من را یاد کابینهای بدبوی هواپیماهای ایران نیز انداخت. حال سقوط پی درپی آنها دیگر جای خوش دارد. جلل الخالق

از مطالب دیگر که به شدت در روان شدن فکر این حقیر کمک کرد، تجربه چندساعته و گشت زنی در شهر وین در بدو ورود بود. در این پرسه زنی صحنه ای را دیدم که به شدت ارجاعات ذهنی من را به تاریخ و فرهنگ ایران پررنگ کرد و آن چیزی نبود به جز یک مغازه فرش فروشی لوکس در بهترین منطقه شهر. اما ای عجب. چشمتان روز بد نبیند. آن روز که فرش ایرانی در صدر جدول بود گذشت. تمامی فرشها با نقوش و الگوهای ایرانی چندهزار ساله همه تحت نام کشور چین عرضه شده بودند و تحت نام (فرش چینی) به فروش می رفتند. با خود گفتم زرشک و زعفران که درگونی های نخ نما به ایتالیا صادر می شود و آنجا در بسته بندی های لوکس و با پرچم ایتالیا به فروش می رود. خاویار ایران که ما حتی رنگش را ندیده ام به نحوی دیگر. فرشمان را هم که به نام چین ثبت کردند، خلیج سابقا فارس هم که شد خلیج عرب. عید باستان را هم که تاجیکستان و ازبکستان به نام خود ثبت می کنند. کم مانده چندسال دیگر که افغانستان هم برای ما سری در سرها بر می آورد، نام کشور (پرشیا) را به همراه پرچم برمعنای چند هزارساله اش به نام خود ثبت کند که اگر این کاررا هم بکند حق دارد. زیرا آن زمان که خیلج، خلیج فارس بود، افغانستان هم جزو کشور (پرشیا) بود و از همین مزایا برخوردار. از اینکه جهانیان عمرخیام و بوعلی سینا را دانشمنندان عربی می شناسند هم بگذریم. نمی دانم ما از اسم رو رسم ایران چه برای خود نگه داشته ایم که به جهانیان عرضه کنیم و آنها کشور ما را با آن بشناسند. علی ایحال از خواهران و برداران عزیز استدعا می شود تا ضمن رعایت شئونات، به چند عکس نگاه کنند و به میرزا بنویس مجالی دهند که برای قضای حاجت با پای چپ به مستراح رفته و با پای راست از آن خارج شود و سپس با انگشت سبابه دست راست به حول و قوه الهی به ادامه مطلب بپردازد. انشاءالله تعالی.

با تشکر

میرزابنویس

یا حق

4 views0 comments

Recent Posts

See All

Comments


bottom of page