top of page
Writer's pictureOmid Rismanchian

سفرنامه نیوکسل، قسمت دوم

Updated: Jan 21

با سلام و تشکر از اینکه دوباره به وبلاگ بنده اومدید.

امروز قصد دارم تا قسمتی دیگر از سفر زیبا و به یادماندنی به نیوکسل را ثبت نمایم. قسمت اول را می توانید در اینجا دریابید. این شهر نیوکسل یکی از شهرهای دیدنی انگلستان است و حتما به دوستان پیشنهاد می کنم یک سفر را به دیدن این شهر اختصاص دهند. شهر نیوکسل به تنهایی چیزی حدود 300.000 نفر جمیعت دارد اما با توابع بالا و پایینش به 1.650.000 نفر می رسد. نکته اول اینکه در انگلستان و اسکاتلند، شهرها به جز لندن که یک استثناء به تمام معنا می باشد جمعیتی حدود 500.000 نفر دارند. یعنی مثل ایران نیست که یک یا چند شهر چند میلیونی داشته باشد و بقیه جزو غازورات باشند. دلیل این مطلب هم پخشایش و پراکندگی حقوق و مزایا به طور مساوی در شهرها می باشد. شما فرض کنید اگر کسی در شهر کوچک خود از اینترنت پرسرعت گرفته تا کار و رفاه و درمان و تحصیل، باید مریض باشد تا به تهران آلوده و سراپاتقصیر مهاجرت کند. القصه حکایت این نیوکسل هم همینطور است. شما حساب کنید این شهر که از نظر جمعیتی تقریبا با کاشان برابری می کند چه امکاناتی دارد که مورد زیر تنها یک نمونه اش است. خوب اگر میرزا هم در دهاتش از این امکانات برخوردار بود که عقلش پس کله اش نبود به این طهران! بی سروپا بیاید. یک روز از آن روزها که در نیوکسل مشغول گشت و گذار بودم به یک ساختمان عجیب و غریب با طرحهای زیبا برخوردم. از طرحش معلوم بود که کار نورمن فاستر از خدابی خبر است. ساختمان (سیج گیت شید) را میگویم. خودم هم نمی دانم چطور اسمش را به فارسی بنویسم. علی ایحال یک چند عکس ببینید تا بفهمید درباره چه موجود خارق العاده ای صحبت می کنم.ا




به به. می بینم که حسابی کم آورده اید. این معمارباشی گویا درحال خمیربازی بوده است که فرم این بنا به ذهنش خطور کرده است. کاربری این بنا که من رو یاد کرم خاکی می اندازد، مرکزی برای آموزشهای موسیقی است که دارای سه سالن اجرای 1700 صندلی، 450 صندلی و یک سرسرای کوچک است برای فعالیتهای چندمنظوره. معمار این بنا همانطور که می دانید نورمن فاستر است. اول هوس کرده ام کمی درباره معماری این بنا صحبت کنم تا بعدا درباره اصل مطلب کمی گفتگو کنیم. اولین چیزی که از معماری این بنا یاد گرفتم این بود که چقدر می توان خلاقانه فکر کرد. زمانی بود که پلان طراحی می کردند و چیدمان فضا را حساب می کردند و سپس ستون و دهانه درنظر می گرفتند و خلاصه بعد کمی اسکیس حجمی می زدند و دست آخر هم به یک تعادلی بین پلان و سازه و حجم می رسیده اند. تقریبا همانکاری که اگر ما در ایران بخواهیم شاهکار کینیم، به آن نائل می شویم. البته این روش که لوئی کان و فرانک لوید رایت و ماریا بوتا یا حتی تادائو آندو نیز به این روش کار می کنند بسیار قابل تامل است و از نظر من ماندگار و دوست داشتنی. اما با دیدن این بنا یک روش دیگر طراحی به ذهن می آید. آن هم این است که معمارباشی با توجه به دید و منظر، یک سازه عظیم چشم نواز و حیرت انگیز عَلم کرده و این سازه را می سازد. یعنی به معماری به چشم یک سازه، یک مجسمه نگاه می کند. سپس به تمامی آنچه درزیر این فضا اتفاق می افتد ازجمله پلان و همجواری فضاها، به چشم معماری داخلی نگاه میکند و آنها را کم و بیش فارغ از پوسته رویین و بیشتر با توجه به عملکرد و مکث و حرکت، طراحی می کند. البته معمارباشی نیز این فراغ بال را از آنجا یافته است که تکنولوژی پیشرفت کرده است و فضاهای داخلی دیگر درگیر ستون و دیوارباربر و غیره نیستند و آنچه دهانه کل بنا را پوشانده است یک سازه قمر در عقرب است. اما این کفار از خدا بی خبر چگونه به این تکنولوژی رسیده اند. به قول همشهری های ترک، گاماس گاماس! شما نگاهی به عکسهای زیر بیاندازید. این تکنولوژی ای بوده است که در یک قرن و اندی پیش این از خدا بی خبرها با آن پل می ساخته اند. آن زمان که اوج هنر ما مدرسه سپهسالار بوده است که علیرغم زییاییش، تفاوت چندانی با سبک معماری و تکنولوژی پانصد سال پیش از خود نداشته است. خوب فکر کنم سرنخ دستتان آمده باشد. داستان، داستان خلایق هرچه لایق است!ا




اما داستان این بنا به یک معماری و سازه زیبا و یا معماری داخلی چشم نواز ختم نمی شود. اصل اتفاقی که در اینجا می افتد این است که این همه دفتر و دستک عَلم کرده اند فقط برای اینکه فضایی به وجود آورند تا مردم از اقشار مختلف بتوانند دورهم آیند و با هم گپی بزنند و دوست باشند و به تعاملات اجتماعی بپردازند. یعنی علاوه بر آن همه قهوه خانه ها و رستورانها که در گوشه و کنار هرخیابانی تعبیه شده است، فضاهایی این چنینی نیز برای گذران اوقات فراغت، ایجاد پاتوق، تعاملات اجتماعی و خلاصه به وجود آوردن یک محیط شهری به تمام معنا شهروند-سالار درنظرگرفته شده است. کفار از خدا بی خبر می آیند و کودکانشان برای آموزش موسیقی (این امر خداناپسندانه!!) به اینجا می آورند و در همان حین نیز خود به قهوه خانه تعبیه شده می روند و با هم گپی می زنند تا کودکانشان برگردند. مردم دیگر هم برای لذت بردن از این فضا زیاد به اینجا می آیند. این گوشه و آن گوشه هم کارگاههای آموزشی برای کودکان، میانسالان و خلاصه کهنسالان گذاشته اند و همه و همه از وجود هم در کنار یکدیگر لذت می برند. خلاصه همه چیز در سایه، به قول برادران، امنیت اجتماعی! برای تعامل من و شما با یکدیگر و برقراری یک آشتی در شهر برقرار است. تا شما به چند عکس نگاه کنید میرزا ماشین حاج آقا را سوار شود برای برقراری یک تعامل اجتماعی! با دوستان و خواهران به خیابان جردن رفته و برگردم. عجب از دست این خلایق هرچه لایق!ا







یعنی هرچه بخواهم صفا و صمیمیت، آرامش، سطح بالای گفتگو، فراغت بال این فضا را برای شما توصیف کنم نمی شود. به جایش رفتم نشستم و به همراه همراهان یک نوشیدنی و قهوه نوش جان کردم و سعی کردم جزئیات اجرایی، جزئیات زندگی جاری در این فضا و خلاصه هرآنچه در آنجا می گذشت را به یاد بسپارم. چرا که می دانستم در اینجا! برای اینکه بخواهید برای ملاقات با دوستان خود یک پاتق پیدا کنید هم با مشکل مواجه خواهید شد و قص علی هذا. ا



امیدارم خوشتان آمده باشد. کامنت فراموش نشود.

میرزابنویس

1 view0 comments

Recent Posts

See All

Comments


bottom of page