top of page
Writer's pictureOmid Rismanchian

سفرنامه به نیوکسل، قسمت اول

Updated: Jan 21

با سلام و تشکر از اینکه به وبلاگ بنده اومدید.

چندماه آخر زندگی در اسکاتلند داستان خاص خود را داشت. از طرفی شاد خرم از موفقیتهای بدست آمده در چهار سال زندگی در یک کشور پیشرفته، بدست آوردن کلی تجربه و خاطره، دوستان از هر ملل و فرهنگی و آشنایی با افکاری غیر از افکار معمول ایرانی و خوشحال از بازگشت به وطن دوست داشتنی! و از طرفی ناراحت از اینکه باید همه این دوستان و تجربه ها به خاطره هایی تکرار نشدنی تبدیل شوند. خلاصه داستانی بود این ماههای آخر. یکی از اقداماتی که جهت وداع با این خاطرات کردم نه تنها گشت و گذار مضاعف در شهر بود بکله چند روز پیش به یک سفر دور انگلستان و اسکاتلند و ویلز هم راه انداختم و چند شهری از این کشور تاریخی را مورد بازدید قرار دادم و گفتم بد نباشد تا تجربه این سفرها را به رشته قلم درآورده و ثبت کنم. خواستم تا با این سفرهای دور اسکاتلند و انگلستان و ویلز، با این کشورهای زیبا و پرتاریخ وداعی کرده باشم. القصه. این مطلب را به نیوکسل اختصاص دادم اما از آنجا که هرشهر داستان خاص خود را داشت تصمیم گرفتم تجربیات هر شهر را در چند پست به رشته تحریر درآورم. تا هم پستها خواندنی شوند و هم پرعکس و مهیج. قسمت اول سفرنامه نیوکسل را به بازارچه ای که در مرکز شهر قرار داشت و دیدن آن هم کلی بنده را سرکیف آورد اختصاص داده ام و از این ورا، گذاری به بازارهای ایران و تعاملات اجتماعی، اقتصاد شهری و خلاصه داستانهای مختلف داشتم. نام این بازارچه گرینجر مارکت است. اجالتا چند عکسی ملاحظه بفرمایید تا بیایم.



زندگی در این بازارچه فسقلی اینقدر برایم جالب بود که نه تنها تقسیم کردن تجربه اش را در این پست برایتان انتخاب کردم بلکه این علاقه، بنده را به جستجوی بیشتر درباره تاریخچه این بازارچه وادار کرد که این دست از مطالب را که عموما از اینترنت استخراج گشتند را نیز برایتان خواهم گفت. اول از ذکر تاریخچه شروع می کنیم. این بازارچه که در سالهای 1830 ساخته شده است زمانی بزرگترین بازارچه سرپوشیده اروپا بوده است. سازه این بازارچه خبر از دوران صنعتی درانگلستان دارد. زمانی که با چدن تیر می ساختند و آنها را پرچ می کردند و با آنها سوله می ساختند. اگرچه این مطلب امروزه چندان اهمیتی ندارد اما نکات مختلفی در آن نهفته است. اول آنکه در آن زمان آنها تکنلوژی ساخت تیرهای فلزی داشتند. دوم آنکه جزئیات اجرایی و تزئینات اجرایی برروی این تیرها خود وجه تمایز صنعتگران قرن نوزدهم با تولیدگران انبوه قرن بیستم می باشد. به حفره ها و تزئیات اجرایی برروی تیرها توجه داشته باشید خود متوجه مطلب می شوید. فضایی سرپوشیده، وسیع، باز، فراخ، روشن و با دهانه هایی وسیع و بدون ستون در وسط سالن از خصیصه های این بازارچه بوده است که در زمان خود گویا بی نظر هم بوده است. القصه



علی ایحال، فارغ از نکاتی که خدمتتان عرض کردم، زمانی که وارد این بازارچه شدم نکات زیادی چشم بنده را گرفت؛ نظم، تمیزی، مدیریت خوب و سطح تعاملات اجتماعی بالای از آن دسته نکات بودند. در همین افکار بودم که فیلمان یاد هندوستان کرد و یاد بازارها و بازارچه های ایران افتادم. دلم حسابی تنگ شد و صد غبطه و خلاصه نوستالژی خونمان بالارفت. در کشوری که شما اغلب خرید روزمره خود را از سوپرمارکتهای بزرگ می کنید و اجناس یخ زده و از پیش بسته بندی شده و میوجات بی مزه می خرید، رفتن به بازارچه ای که در آن امکان گپ زدن و چانه زنی با تک تک مغازه دارها را پیدا می کنید، جالب و مهیج است. کلی یاد بازارچه های ایران کردم. اما این کجا و آن کجا. اینها باید بیایند و بازارهای چندین صدساله تهران، اصفهان، کرمان و تبریز را ببینند تا بفهمند بازار یعنی چه. اما چه کنم که داغ دل میرزا تازه است و حرمت امامزاده را تولیت امامزاده نگه نمی دارد. باید بیایید و ببینید اینها برای همین بازارچه ای که دو الی سه برابر بازارچه تجریش خودمان است چه می کنند و چطور آنرا مرمت کرده اند در نهایت تمیزی نگه می دارند. آدم می ماند که اگر اینها بازارهای چندین صدساله ما را با آن شاهکار معماری و شهرسازیش داشتند، برایشان چه می کردند. البته اگرچه ما مثلا و  در اصطلاح بازارهای خود را مرمت می کنیم، اما الله وکیلی، مدیریت هیاتی، از سر و صورت بازارهایی که پر از گدا و بدبخت و دست فروش و فقیر و رمال و دعا خوان؛ بازارهایی منتهی به امامزاده ها و مساجدی با گنبدهای زرین؛ بازارهایی با سیمهای برق آویزان و آجرهایی که به جای اینکه مرمت شده باشند با رنگ سفید وارداتی از چین رنگ شده اند؛ می بارد. خدا می داند اگر این مردم از این بازارهای ایرانی داشتند چه بوغ و کرنایی به راه می انداختند و چه جهانگردی جلب می کردند و چه پولها به جیب می زدند. ای غبطه، ای فقان!ا


القصه از مسائلی که چشم میرزا را به خود جلب کرد، سطح تعاملات اجتماعی ای بود که در این بازار به چشم می خورد. طبق معمول چند قهوه خانه و چند دکهِ اغذیه فروشی، بساط میز و صندلی خود را به پهن کرده بودند و به اصطلاح پاتوقی برای نشستن و گپ زدن مردم و فضایی برای برقراری تعاملات اجتماعی به راه انداخته بودند. مساله ای که در شهرهای ایران به شدت دچار کمبود آن هستیم. یعنی در شهرهای ایران اصولا پاتوق برای دیدن دوستان وجود ندارد. اگر هم قهوه خانه باشد، کافی شاپی است با نورهای زننده آبی، آن هم برای بچه سوسولهایی که می خواهند با زک و زِیدهای خود به تعامل بپردازند. در شهرهای ایران اگر توجه کرده باشید همه باید راه بروند و امکانی برای مکث، گفتگو، تبادل افکار و تعاملات اجتماعی وجود ندارد. شما فقط در صورتی می توانید بایستید که در ماشین خود باشید و در ترافیک گیرکرده باشید که آن هم به جز برقراری تعامل با رادیوی صداوسیما کار دیگری نمی توانید بکنید. گویی وجود تکیه، تیم و تیمچه و یا فضاهایی مشابه آن که خود زمانی قلب تپینده تعاملات شهری در شهرهای ایران بوده اند، به تازگی در علم شهرسازی ما (شاید هم بصورت غرضمند) حرام گشته اند. الهم اعطنا الاماکن لالتعاملات الجتماعی فی مدینتنا! الهی آمین


خلاصه جای شما خالی که چه افکاری به ذهن کوچک میرزا خطور کرد و چه عشق و حالی کردم. فضایی سرشار از تعاملات اجتماعی، تمیز، با مدیریتی خوب و مردمی که لبخند از لبانشان قطع نمی شود. کلی گشتم و سعی کردم هر لحظه اش را خوب به خاطر بسپارم چرا که می دانستم در آینده ای نزدیک، تعاملات اجتماعی و لبخند بیل میری! و سطح زندگی بنده به انجام فعالیتهای ضروری شهری و سد رمقی کاهش خواهد یافت. امیدوارم این لحظات در گوشه ذهن میرزا بماند

امیدوارم خوشتان آمده باشد و کامنت فراموش نشود

با تشکر

میرزابنویس

2 views0 comments

Recent Posts

See All

Comments


bottom of page