این شعر رو چند روز پیش یکی از دوستان برایم فرستاد. شعرش مناظر ایران رو یادم انداخت و گفتم شاید بد نباشد تا اون رو به بهانه یک پیوند بین معماری منظر و ادبیات در وبلاگ خود بگذارم. امیدوارم خوشتون بیاد.
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست در دامن بحر خزر و ساحل گیلان موجی است که در ساحل دریای عدن نیست در پیکر گلهای دلاویز شمیران عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست آواره ام و خسته و سرگشته و حیران هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست آوارگی وخانه به دوشی چه بلایست دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران بی شبه که مغزش به سر و روح به تن نیست پاریس قشنگ است ولی نیست چوتهران لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست این کوه بلند است ولی نیست دماوند این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست این شهرعظیم است ولی شهرغریب است این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
دکتر خسرو فرشید ورد
Comments