با سلام و تشکر از اینکه دوباره به وبلاگ بنده اومدید.
امروز یک پست خیلی جالب براتون دارم که مطمئن هستم خوشتان می آید. اما قبل از همه لطفی کنید و دراینجا به عضویت وبلاگ درآیید و بعد از خواندن مطلب هم میرزا را با نظرات خود شادمان بفرمایید. اما مطلب امروز به مرور زندگی و آثار یک هنرمند معروف به نام اردشیر محصص اختصاص دارد. به طور مختصر زندگی نامه اردشیر محصص عبارت است از اینکه در سال 1317 شمسی در رشت به دنیا آمد و در سال 1387 شمسی هم در نیویورک درگذشت. در وبسایتها از او به عنوان یک هنرمند ایرانی-آمریکایی یاید می شود. این اولین مطلب در مورد این هنرمند ایرانی است که دل میرزا را به خروش می آورد. آخر ما چه ملتی هستیم که بزرگترین هنرمندانمان باید همواره پسوندهای مختلف را به یدک بکشند. گویی یک هنرمند نمی تواند ایرانی به تمام معنا باشد. حتما باید از طرف جامعه ترد شود و به زندگی در تبعید اجباری روی آورد و از این رو کشورهای دیگر (کشور میزبان) هنر او را به نام خود جعل کند. مطمئن باشید در خود آمریکا از او به عنوان یک هنرمند آمریکایی یادخواند کرد و خیلی راحت از اسم ایران هم فاکتور میگریند. اما خوب آیا ما برای این هنرمند بزرگ و یا هنرمندانی نظیر او موزه اختصاصی ساخته ایم و از کارهایشان ستایش کرده ایم؟ آیا در قید حیات امکان برگزاری نمایشگاه، موزه، و انواع حمایت مادی و معنوی برایشان فراهم کردیم و آنها فرار کردند؟ چه بسا هنر آنها در کشور میزبان شکفته شد و از این رو باید حق داد تا اسم کشور خود را برروی این هنرمند قرار دهند. خلاصه می رسیم به جمله معروف میرزا. خلایق هرچه لایق. اما یک چند عکس ببینید تا برگردم.
محصص یک طنزپرداز و نگارگر می باشد که فهم کارهای آن بدون اندک اطلاعی از تاریخ سیاسی-اجتماعی ایران کار آسانی نیست. او از معروف ترین هنرمندان شرقی قرن معاصر می باشد که منتقدان هنری او را با دومیه مقایسه کرده اند و هنرمندان مطرحی مانند پیکاسو از او کلی تعریف و تمجید کرده اند. در داخل کشور نیز شاید به جرأت بتوان گفت اردشیر از آن معدود هنرمندانی بوده است که پر آوازه ترین نویسندگان و شاعران و منتقدین، از جمله احمد شاملو، خسرو گلسرخی، رحمان هاتفی و امیر طاهری، دربارهاش نوشته و آثار او را به نقد درآوردهاند. کارهای او به غایت کلمه را به خط نزدیک کرده و هر خط او یک روایت تاریخی را با نیش دار ترین طنزها نشان می دهد. به گفته وبلاگهای منتقد شاید بتوان کارهای او را (زهرخندی) برجامعه ایرانی توصیف کرد. مثلا کار زیر را نگاه کنید. عنوان این کار عبارت است از (پادشاهان همیشه بالاتر از مردم هستند) یا یک چیزی در این مایه ها. یعنی دیگر واضح تر از این نمی توان لپ مطب را به طرح درآمیخت.ا
کارهای او همواره ضعف ساختاری جامعه ایرانی مخصوصا در دوران قاجار، سرکوب تاریخی (در زمان حیات این هنرمند کودتای 1332)، تحقیر زن، هویت ملی، آزادی خواهی مردم، خرافات و غیره را درنظر داشته است. زنی که به گل رز تشبیه شده است و زیبایی آن در زیر یک روبنده قجری به صورت تاریخی نادیده گرفته شده است و حذف زنان از بنده جامعه را در زمان قاجار را می رساند. آدمهایی که بدنشان با گلوله سوراخ شده و اما به اعتراض و راهپیمایی ادامه می دهند ( با توجه به زندگی هنرمند شاید منظور مشروطه خواهی ایرانیان بوده است). پادشاهان و سردمداران قجری فاسدی که به چهارپایانشان تشبیه شده اند. خلاصه به کارهای زیر نگاه کنید خود متوجه خواهید شد
او همواره روندی ضد خشونت و ضد جنگ داشته است. ضد خرافات و تحقیر. داستان درباره این هنرمند زیاد است که از حیطه دانش این وبلاگ خارج است و میرزا شما را دعوت می کند تا برای اطلاع بیشتر به این سایت مراجعه فرمایید. یکی دو عکس دیگر ببینید تا برای نتیجه گیری برگردم. عکس زیر، عکس ضد جنگ است و دیگری هم خود هنرمند. فقط قدرت قلم رو داشته باشید.
چند نکته
اول اینکه فکر نکنید ما ایرانی ها قدر هنرمندان خود را نمی دانیم. چرا خوب می دانیم. اول آنها را از مملکت ترد می کنیم و بعد از وفاتشان برای آنها بزرگداشت می گیریم.
دوم. ما ایرانی ها در مشارکت کردن در پیشرفت دیگر کشورها ید طولا داریم. یعنی یا برای زبان عربی دستور زبان می سازیم و یا در پیشرفت علم و هنر آمریکا و به تازگی کانادا و استرالیا کمر همت می بندیم. سوم. خدا نکند در ناکجا آبادی از این دنیا به فلان مکان و فلان شخص توهین نشود. کفن پوشان به خیابان رفته و در آبادی دوباره آن گونی گونی طلا حواله می کنیم و خود از نبود فضاهای فرهنگی مانند سالن تئاتر، گالری نقاشی و نگارگری و مجسمه سازی رنج می بریم و به واسطه عدم آگاهی از اهمیت این رشته ها در زندگی روزمره، از رنج بردن خود نیز غافل هستیم. یعنی نمی دانیم تاثیر هنر در زندگی چقدر عمیق می باشد و از اینکه از نبود هنر در جامعه رنج می بریم هم غافل هستیم. چهارم. گویا جامعه ایرانی در یک دور باطل تاریخی گیر افتاده است. گویی مشکلاتی که جامعه ایرانی در 200 سال پیش همچون زنجیری به دنبال خود می کشیده است، هنوز دست از سر این جامعه برنداشته است. حال چه می شود که یک جامعه ای از رهایی از مشکلات درمانده می شود و در یک دور باطل گیر می کند راخدا می داند. اما به راستی دلیل این دور باطل چیست؟ جواب: عدم خود شناسی. از خودبیگانگی و ذوب شدن در فرهنگ دیگری. از همین رو است که ایرانیان بیشتر از اینکه خداپرست باشند، خرافه پرست هستند چراکه گفته اند، خودشناسی اولین قدم در راه خداشناسی است. حال چطور انتظار دارید ملتی که به واسطه کوته فکری، کج اندیشی، استبداد قجری یا هر دلیل دیگری که در طول تاریخ به آن القاء شده است و هنرمندان و روشنفکران خود را ترد از جامعه ترد می کند، به خودشناسی برسد؟ به قول شریعتی جامعه ایرانی مثل مردم هستند و روشنفکران مانند قطار. تا وقتی این قطار ساکن است همه به آن نگاه می کنند اما وقتی می خواهد حرکت کند همه به آن سنگ اندازی می کنند. مثال جامعه ایرانی با هنرمند و روشنفکر نیز همین است. هنر، هنرمند و روشنفکر آینه فرهنگی ملت هستند. وقتی جامعه ای آنها را به طور تاریخی ترد کند، انتظار خودشناسی جمعی نیز از آن جامعه نمی توان داشت. از این رو این جامعه همواره ضعیف است و دست آویز. هموراه گریبانگیر مشکلاتی است که از دیرباز تا به امروز با او همراه شده است. چرا که هرگز به خودشناسی نرسیده است و نقاط ضعف و قوت خود را نشناخته است. این مشکلات اجتماعی به زندگی روزمره ما، شناخت هویت ما، ازدواج ما، معماری ما، شهرسازی ما، اقتصاد ما و قص علی هذا نیز سرایت می کند. خلاصه بحث بسیار است آقا جان. قلیان را چاق کنید و خون خود را کثیف نکنید که میرزا هوس قلیان به سرش زده است..
به امید دریافت نظرات حضرات.
میرزابنویس
یاحق
Commentaires