با سلام و تشکر از اینکه باز به وبلاگ بنده اومدید.
امروز یک نمونه شهر برایتان آماده کرده ام که خیره کننده و تحسین برانگیز است. آن هم شهر مورچه ها. تابه حال توجه کرده اید که این بندگان خدا که این همه کار می کنند، دست آوردش چیست. امروز به این مطلب پاسخ می دهم. ای کاش ما بندگان خدا از این بندگان خدا می توانستیم درس یاد بگیریم. شکل زیر که می بینید یک خانه مورچه می باشد. برای مطالعه اینکه شهر مورچگان چه فرمی دارد محققان آنرا با سیمان رقیق پر کردند تا پس از خشک شدن شکل شهر را به خود بگیرد. آنها حدود سه روز متوالی مشغول ریختن سیمان بودند و بالغ بر ده تن سیمان حواله این شهر مورچگان کردند. بعد از اینکه شهر از سیمان پرگشت و میلیونها مورچه بنده خدا زنده به گور شدند، محققان سنگ دل شروع به کندن و بیرون آوردن این شهر از دل خاک شدند آن هم کندن با بیل و کلنگ. اما این از خدا بی خبرهای کافر که قدرت این بندگان خدا را دست کم گرفته بودند به زودی پی بردند که کار با بیل و کلنگ پیش نمی رود، از همین رو دل به بولدزر و ماشین آلات ساختمانی خوش کردند. بالاخره بعد از مدت زیادی این شهر سر از خاک بیرون آورد و شهر مورچگان همه را حیرت زده کرد. شهر مورچگان درست مانند شهر انسانها می مانند، خیابان کشی دارد و در کنار هر خیابان مجتمعهای مسکونی. این شهر مجهز به سیستم تهویه هوا بوده و مسیرهای شهر به گونه ای طراحی شده اند که کوتاه ترین مسیر حمل و نقل را برای مورچگان عزیز فراهم سازد. گویی معماری خلاق پشت همه این طراحی ها بوده است، غافل از اینکه این شهر حاصل اراده و تصمیم گیری های تک تک مورچگان است. یعنی این مورچگان برای ساختن این شهر با هم از پیش هماهنگ نکردند و خود مطابق با نیاز طبیعی که در همه یکسان بوده است شروع به ساخت این شهر کرده اند. و نتیجه شهری ارگانیک و دارای نظم است. این شهر 50 متر مربع مساحت دارد و بیش از هشت متر در عمق زمین فرو رفته است. به طور کلی 40 تن خاک از زیر زمین به سطح زمین توسط مورچگان حمل شده است که برابر خاک مورد نیاز ساخت دیوار چین است.
شهرهای ارگانیک انسانی نیز از یک چنین سازوکاری طبیعت می کنند. یعنی در قدیم الایام که شهرسازی مدون نبوده است، هریک از شهروندان مطابق با نیاز خود اما با رعایت چندین اصل ساده و قابل تکرار شروع به الحاق خانه خود به شهر می کرده است. این قوانین ساده مانند (دی ان آی) هر شهر و جامعه بوده و بسیار ساده، اصولی و ملموس بوده اند. مثلا اینکه درب هیچ خانه ای مستقیم به معبر اصلی باز نشود و از طریق یک کوچه بن بست حدواسط این عمل صورت گیرد و یا قص علی هذا. به این ترتیب شهر حاصل یک عقل جمعی بوده است، برآورده کننده نیاز یک جمع و راضی کننده خواست عمومی جامعه. اما امروزه شهر، حاصل تصمیمات عجولانه شهرسازان می باشد. تصمیماتی که بعد قبل از تصویت طرح مطابق با زدوبندهای پشت پرده به نفع سازو کار اقتصادی مورد نظر عده اندکی ویرایش می شود. نتیجه می شود شهر زیر که نه حاصل تصمیم جمع است و نه ارضاء کننده جمع و نه حتی آن عده قلیل. چرا که کوچک و بزرگ، پیر و جوان، پولدار و فقیر، خوشبخت و بدبخت، مومن و کافر، همه و همه دست آخر از یک آخور مشغول نشخوار هستند. شهری که صبح که از خانه بیرون می روی برای سالم بازگشتن به منزل باید نذرکنی.
هر چه سعی می کنم به درخواست دوستان یک پست (انرژی مثبت دار) بنویسم که امیدبخش باشد، نمی شود. خوب تقصیر من نیست. من شرح ماجرا می نویسم. ماجرای تلخ، شرح و تفسیر تلخ هم دارد. نمی توانید به سمت شرق بروید و انتظار داشته باشید به آزادی برسید. شرق به سمت دانشگاه تهران و انقلاب و امام حسین می رود. برای رسیدن به آزادی باید به سمت غرب رفت. این هم داستان ماست. نمی شود یک شهر بد داشت اما انتظار داشت که توصیف و تفسیرش خوب از آب در بیاید. آن زمان می شود مطالب خوب از یک شهر نوشت که مطالب خوبی وجود داشته باشد. اگر شما سراغ دارید کامنت بگذارید تا من حضور ذهن پیدا کنم و اندکی پست مثبت درباره این شهر وامانده بنویسم.
با تشکر، میرزابنویس
Comments