با سلام و تشکر از اینکه به وبلاگ بنده اومدید
امروز داشتم وبلاگ رو خونه تکونی میکردم که به این پست نیمه تمام که مربوط به سال 2011 میشه برخوردم. پستی که منتشر نشده بود. این پست مربوط به کنسرت شجریان در سال 2011 می باشد که در ساختمان آشرهال در ادینبورگ برگزار شد. امروز سال 2018 است. وقتی برمیگردم و نگاه میکنم می بینیم 7 سال چه زود گذشت. انگار من همین دیروز بود که دانشجوی دکترا در ادینبورگ بودم. در این 7 سال چه تجاربی که پیدا نکردم. تجارب کاری، عاطفی، تحصیلی و مالی و چه درسهایی که از زندگی نیاموختم. به نظرم متواضع تر و واقع بینانه تر شده ام. یا به زبان خودمانی “پیرتر” شده ام :). دیگه پیش میاد خوب. باید یکجا اعتراف کنی پیش خودت و اونجایی که خودت بتونی آنچه رو که هستی قبول کنی و باهاش کناربیایی تازه متوجه میشی که به آرامش رسیدی. از ستیزه و مبارزه با خودت دست میکشی. خلاصه.ا
یادم میاد با همخانه آمریکایی خود به نام “لیام” به این کنسرت رفته بودم. تجربه او از موسیقی ایرانی برایم جالب بود. گفت من انتظار داشتم با یک موسیقی عربی مواجه بشم اما دیدم چقدر موسیقی متفاوت و متین است. نتیجه اخلاقی اون شب برایم این بود که ما چقدر در ارائه خودمان ضعیف هستیم و اینقدرها هم که فکر میکنیم خفن نیستیم. البته این نتیجه اخلاقی فقط منجر به اون شب نمیشه. نتیجه تل انباری از تامل و تجربه شخصی است. اگر بودیم حتما بهتر از این ها باید خودمون رو معرفی میکردیم. می دونم خیلی ها میخان بگن ما موسیقی خیلی خفنی داریم اما به دلیل سابقه سیاسی و مذهبی همواره سرکوب شده است و داستان های سراسر توهم توطته. به نظرم اینها همه بهانه است برای اینکه ما ایرانی ها نمی خواهیم قبول کنیم که اونقدر که تصور میکنیم خفن نیستیم و به خاطر همین هم نه با خودمان و نه با دنیا نمی توانیم به صلح برسیم. دائم در این توهم به سر می بریم که سرمان کلاه رفته است. این کلاه از موسیقی گرفته تا نفت همه را دربر می گیرد و به خاطر همین کلاه است که ما توان لذت بردن از هیچ یک را نداریم. بسا خیال واهی.ا
Commentaires